بالاخره فصل مهر رسید فصلی که از همون بچگی زیاد باهاش جور نبودیمو همیشه ازش فرار می کردیم البته کلاس اول و دوم به خوشی گذشت اما از سوم دبستان فهمیدیم دنیا دست کیه و بعد از این چه اتفافایی قراره بیفته و تا کجا باید پیش بریم از اونجا بود که دیگه فصل مهر که میومد دچار یک آلرژی مزمن(این با نوستالوژی که سر تیتر بود فرق داره!!)می شدیم .اما از همه ی اینها که بگذریم وقتی به بچه هایی که تازه درس خوندن تو مدرسه رو تجربه کردن تگاه می کنیم به یاد اولین روزهای خودمون می افتیم وقتی که با صدای ساعت از خواب بیدار می شدیم طبق معمول تلویزیون روی برنامه ی صبح بخیر ایران بود ،صدای بهم خوردن قاشق ،سوز و سرمایی که با فصل مهر همه جا حتی به داخل خونه ها هم نفوذ می کرد و کلا فضایی که تو اون فصل از سال حکم فرما می شد.همه ی اینها روی هم کمک کرد تا ما تو فصل مهر دچار یک نوستالوژی عمیق بشیم.
نیومده رفت
درباره ی مهر گفتیم تا بگیم ما هم به نوعی با این تغییر نچندان خوشایند درگیریم.با عرض معضرت وقت برای بروز کردن وبلاگ خیلی کمه شاید روزی در میان نیم ساعت شاید هم کمتر می تونم به کار با رایانه اختصاص بدم ،دور وبگردی رو که خط کشیدیم فقط هفته ای یه دفعه پنجشنبه ها اونم گوگل ریدر نه جای دیگه ای از این طرف با اوضاع بی ریخت بازدید کننده هر روز ناامید می شیم . نمی دونم چجوری میشه برای یه وبلاگ خواننده جور کرد اما به هرحال هرکی این وبلاگو دیده و خوشش اومده به بقیه هم معرفی کنه تا من هم با امید بیشتری بنویسم.از این طرف میشه گفت که بعد یک هفته وبلاگ نویسی تا حدودی اونو کنار گذاشتم تا چند نفر باهاش آشنا بشن .البته اگه خواننده داشته باشیم حتی یه نفر می تونه یه روز در میون یه بروز شدن اون امیدوار باشه.