تمام نوشتههای جدید از این پس در آدرس جدید وبلاگ amirhp.ir منتشر میشود.
میتوانید آخرین مطالب را از همان آدرس قبلی در فیدبرنر یا از آدرس فعلی وبلاگ دنبال کنید.
میتوانید آخرین مطالب را از همان آدرس قبلی در فیدبرنر یا از آدرس فعلی وبلاگ دنبال کنید.
ماجرا از خبرگزاری ایتنا شروع شد که در یکی از خبرهاش به نقل از تیم مشاور حسن روحانی دعوت کرد که مردم نظرات خود را درباره وزیر جدید ارتباطات برای ایمیل خبرگزاری ارسال کنند تا آنها هم نظرات را در اختیار رئیس جمهور و افرادش بگذارد. پس من هم از این فرصت استفاده میکنم و … .
دانشگاهی که در آن درس میخوانم دانشکدهای دارد به نام کامپیوتر، این دانشکده رئیسی دارد که مدرک دکترایش را چندین سال پیش از یکی از دانشگاههای مطمئنا خوب انگلستان (یا همچین جایی) گرفته است. تازه آن زمان که کامپیوتر هنوز اینچنین همه گیر نشده بود. سنش هم زیر شصت است مطمئنا. نمیدانم شاید شما بگویید حتما خیلی علاقهمند و پیگیر بوده که به چنین جایی رسیده. اما من فرض دوم را انتخاب میکنم.
دوستی داشتم (یا شاید هنوز هم دارم) که هم رشتهای من بود اما اصلا به این رشته علاقه نداشت. دلیل انتخابش را که پرسیدم گفت به خاطر حرفها و اصرارهای دیگران و به خاطر اینکه گفتهاند توی این رشته پول و آینده است فناوری اطلاعات را انتخاب کرده. انتخاب مورد علاقهاش اصلا چیزی کاملا متضاد بود: علوم انسانی، جامعه شناسی، حقوق.
چند ماه پیش فرصتی پیش آمده بود که با بچههای انجمن علمی کامپیوتر در روزهای پایانی سال برای اولین بار با رئیس دانشکده دیدار کنیم و از حال و روز و آنچه به ما گذشت و آنچه نگذشت گزارش دهیم. کلاسور پوسترها را که باز کردیم من به هیچ چیز توجه نمیکردم و تمام نگاهم به چهرهی آقای رئیس بود، دوست داشتم واکنشهایش را در برابر هر پوستر ببینم. پوسترها را یکی یکی نشان دادیم و یکی هم برای هر کدام توضیحاتی میداد. از لحظه شروع توضیحات تا خاتمهی آنها هیچ کدام از ماهیچههای صورت آقای رئیس حتی ذرهای هم تکان نخورد. بعضی از پوسترها را با سرعت رد میکرد طوری که طرف از توضیح ماندن جا میماند و حرفش را نیمه کاره رها میکرد. در کل معلوم بود که اصلا برایش مهم نیست. توضیحات که تمام شد کمی صحبت کرد و گله کردیم و آخر کار هم مثل همیشه گفت که برای سال آینده کمکمان میکند.
فرض دومم این است که این آقای رئیس دانشکده هم در چنین مسیری که گفتم به اینجا رسیدند. یعنی به خاطر آینده پا به این مسیر گذاشته.
دنیای اطراف ما پر شده است از این جور آدمها. آدمهای که به کارهای خود کوچکترین علاقهای ندارند. آدمهایی که صرفا با یکسری ملاحظات و آینده اندیشیها مسیر خود را انتخاب کرده اند. ظاهرا موفق شدهاند. امور مهمی را به دست گرفتهاند و سمتهای بالایی دارند اما باطنا میبینیم که کارها آن طور که میخواهیم پیش نمیرود. طرف دکترایش را از فلان دانشگاه فلان کشور گرفته اما فقط کافی است اندکی با او هم صحبت شوی تا بفهمی ذرهای به کاری که میکند علاقه ندارد.
قبلا هم با او و سایر اساتید دانشکده برخورد داشتم. وقتی مسابقه ACM برگزار کردیم هیچ کس برایش مهم نبود. کارهایشان را کردند امضاها را زدند و پولها را دادند اما هیچ کس علاقه نشان نداد که چکار میکنید، از چه زبانی میخواهید استفاده کنید، کجای کارید، چه تیمی اول شد، سوالها چی بود و … یا وقتی که بعد از دو سال نشریه دادیم بیرون هیچ کدام نیامدند درباره نوشتهها با ما صحبت کنند، هیچ کدام نگفتند فلانی نوشتهات را خواندیم، فلانی آنجایش مشکل داست، آنجایش خوب بود، این کار را کنید بهتر میشوید، درباره فلان چیز تحقیق کنید و بنویسید و… .
چیزی که از شما میخواهم تنها یک چیز است. این دنیا و این کشور را آدمهای عادی نمیتوانند نجات دهند ما به کسانی احتیاج داریم که نه تنها برای کاری که میکنند بلکه برای موضوعی که در آن هستند با تمام وجود مایه بگذارند. ما در کابینه به خصوص در وزارت فناوری اطلاعات به کسی احتیاج داریم که علاوه بر علم، عاشق فناوری اطلاعات باشد. انقدر دست روی آدمهای پیر و قدیمی نگذارید فکر نکنید آنها با تجربهتر و بهتر هستند جوانها شاید تجربه نداشته باشند اما میدانند باید کجا بروند شما تنها قدم برداشتن را به آنها یاد دهید مطمئن باشید بهترین مسیر را انتخاب میکنند.
امور اصلی را به کسی بسپارید که گیک باشد آنها هستند که همه چیز را تغییر میدهند.
+شما اگر میخواهید به برای فناوری اطلاعات به رئیس جمهور نامه بنویسید:info@itna.ir
یکی از بزرگترین مشکلاتی که بر سر راه من و دیگر کسانی که در ایران زندگی میکنند وجود دارد محدودیتهای اینترنتی است. چه محدودیتی که حکومت داخلی به وجود آورده و چه محدودیتی که از طرف شرکتهای خارجی با عنوان تحریم بر سر ما ریخته.
حدود ۴ ماه پیش مشغول یاد گرفتن برنامهنویسی آندروید بودم. کسانی که دنبال این کار رفتهاند احتمالا میدانند که دریافت کیت توسعه و آماده کردن آن به خاطر تحریم بودن ایران بسیار سخت است و دردسرهای فراوانی دارد تا حدی که ممکن است فرد را از رفتن دنبال این کار ناامید کند. یکی از اصلیترین کارهایی که باید برای عبور از این تحریمها انجام داد عوض کردن آی پی است. با جستجوهای فراوان به فرومی بر خوردم که در آن راهی برای دور زدن تحریمها گذاشته بود و آن استفاده از یکی از add-on های فایرفاکس به نام anonymoux بود. این را نصب کردن و مشکلم در دسترسی به سایت توسعهی آندروید، کیتها و داکیومنتهای عالی آن بر طرف شد. اما چند وقت بعد خیلی اتفاقی مشاهده کردم که میتوانم نسخهی امن فیس بوک، توییتر، وردپرس، تامبلر، گوگل کد و چند سایت دیگر را هم باز کنم. این سایتها قبلا هم نسخه ی امن یا https داشتند اما با لودینگهای طولانی باز نمیشد. دلیل اینکه چرا نسخهی امن این سایتها برای آی پی های ایرانی در دسترس نیست را نمیدانم اما احتمالا از آنجایی که در این نوع ارتباطات فشار بیشتری به سرور وارد میکند به همین خاطر برای تمام آی پیها باز نیست.
پس کافی است به تنظیمات فایرفاکس بروید در advanced بروید و در encryption تیک گزینهی TLS 1.0 را بردارید، افزونهی anonymoux را دانلود کنید از این پس به بسیاری از سایتهای مهم و کاربردی که قبلا دسترسی نداشتید و صل شوید.
نکته: ممکن است با نصب این افزونه سرعت دسترسی به یک سری سایت داخلی پایین بیاید یا اصلا نتوانید به بعضی سایتهایی که در ایران پشتیبانی میشوند دسترسی پیدا کنید. همین طور بسیاری از درگاههای بانکی از کار میافتند که برای استفاده از آنها دوباره باید TLS را فعال کنید.
مطالب مشابه:
این بار نمیخواهم از برتریهای فنی و امکانات فوقالعاده و در عین حال بیارزش و سطحی گنو/لینوکس نسبت به ویندوز بگویم. این بار میخواهم از چیزی به مراتب مهمتر صحبت کنم. از چیزی که در مقابل تمام ویژگیهایی که تا به امروز از این سیستمعامل برده شده با ارزشتر است.
ما انسانها در دنیایی پر از ترس بزرگ میشویم. پدر و مادرمان ما را از کودکی با این ترسها انس میدهند. چون وقتی کودک بودند خودشان با این ترسها انس گرفتند. دنیایی که در آن میترسیم پا را از قوانین و پیشفرضها فراتر بگذاریم. میترسیم به چیزهایی غیر از همه چیز فکر کنیم و در خیلی مواقع میترسیم «فکر» کنیم. خیلیها در این دنیا باقی میمانند دههی سوم زندگیشان که میگذرد آن ترسها را هم به کلی فراموش میکنند. با پیشفرضهایی که دیگران و گذشتگان برایشان به وجود آوردند خو میگیرند و بدون اینکه دلیل خیلی از آنها را بدانند در آنها غرق میشوند.
در این دنیای ترسناک کمترین چیزی که بوی تغییر بدهد ارزشمند است. در این دنیا کوچکترین چیزی که به ما جرات تغییر بدهد مقدس است. من گنو/لینوکس را دوست دارم چون یکی از اولین اتفاقی بود که به من جرات تغییر داد. به من جرات داد به سمت چیزی بروم که کمتر کسی به سمتش رفته. به من جرات داد تا پا به دنیای ناشناختهها بگذارم و با مفاهیم پیچیدهی جدیدی آشنا شوم.
گنو/ لینوکس به من جرات داد تا مثل بقیه نباشم و من مثل بقیه نبودن را دوست دارم. حاضرم در راهی که میروم هزاران سختی و مصیبت بکشم اما متفاوت باشم.
دیروز در جلسهای تخصصی حضور داشتم که اسمش کنگرهٔ پیشگامان پیشرفت بود، پیش قدمی برای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت که ایدهاش رو آقامون دادن.
چند وقت پیش از طرف انجمن علمی دانشگاه ایمیلی دریافت کردم. روی لینک آن که کلیک کردم وارد صفحهٔ ثبتنام سومین کنگرهٔ پیشگامان پیشرفت شدم. هرچه سایت را زیر و رو کردم از ماهیت کنگره سر در نیاوردم. از سر تفریح و کنجکاوی در سایت ثبت نام کردم. یک ماه بعد با من تماس گرفته شد که شما در کمیتهٔ وبلاگنویسی این کمیته پذیرفته شدهاید و در فلان تاریخ فلان جلسه برگزار میشود و آیا میتوانید شرکت کنید. من هم که به هیچ وجه حوصلهٔ این حرفها را نداشتم خواستم با آوردن دلیل دوری راه و دانشگاه سر و ته قضیه را هم آورم که متوجه شدم تا سقف ۷۰ هزار تومان هزینهٔ سفر زمینی را میدهند. من هم که دیدم تنور داغ است… قبول کردم.
پنجشنبه به سمت محل برگزاری جلسه رفتم بدون اینکه از هدف برگزاری آن کوچکترین پیش زمینهٔ ذهنی داشته باشم. حتی نمیتوانستم حدس بزنم قرار است چه کار کنم. سر جلسه که رفتم به این نتیجه رسیدم که تقریباً بقیه هم نمیدانند چه میخواهند و برای چه آمدهاند. تقریباً ۵۰ – ۶۰ نفری حضور داشتند که در کمیتهٔ وبلاگ نویسی ۲۰ نفری میشدند. دو ساعت اول با بحث سر اینکه میخواهیم چه کار کنیم حتی خود برگزار کنندگان هم به شک افتادند که آیا اصلاً وبلاگ نویسی لازم است!
بعد از دو ساعت جر و بحث بیهوده وقت نهار شد. من را بگویی مانده بودم این همه آدم بر اساس چه صلاحیتی انتخاب شدهاند. مثلاً سر در جلسه زده بودند «نشست تخصصی کمیته وبلاگ نویسی» اما بودند کسانی که حتی وبلاگ هم نداشتند چه برسد به اینکه بخواهند دربارهٔ این موضوع به صورت تخصصی هم نظر بدهند! با اینکه همه دانشجو بودند و مدرک داشتند اما اصلاً نمیدانستند جلسه چیست! اصلاً نمیدانستند رعایت نوبت در حرف زدن چه معنی دارد و آن دکمهی روی میکروفن به چه درد میخورد، میان صحبتهای دیگران میدویدند و حتی گاهی فریاد میزدند.
در نهایت اینکه جلسهای بود که اسم دهان پر کنی داشت، رفتیم، نهار خوردیم و برگشتیم و من در تمام طول جلسه به این موضوع فکر میکردم که برای چه این همه هزینه شد!؟ بودجهٔ این کارها را چه کسی داده و چرا پول بیتالمال را اینگونه و بدون فکر حرام کردند. خیلیها حتی پول آژانسشان را هم آمده بودند بگیرند!
و در آخر هم به این نتیجه رسیدم که مسئولان و سیاست مداران و حتی خودمان کلاً دوست داریم ادا در بیاوریم. دوست داریم ادای دموکراسی را دربیاوریم و دیکتاتوری کنیم. دوست داریم ادای انتخابات را دربیاوریم و حرف خودمان را بزنیم. دوست داریم ادای رهبری کردن را در بیاوریم. دیروز هم احتمالاً دوست داشتند ادای پیشرفت را در بیاورند اما اتفاقی نیفتاد.
خیلی وقت است که این صفر و یک لعنتی وارد زندگی من و خیلیهای دیگر شده. صفر و یکی که روی طرز فکر و نگاههایم هم اثر گذاشته. زندگی دیجیتالی مثل سرطان به جانم افتاده، افکارم را میخورد و هر روز هم بیشتر در من نفوذ میکند و باعث میشود هیچ کس مرا درک نکند…
آدمها را مثل نرمافزارها میبینم. دوست دارم باگهایشان را پیدا کنم و گزارش بدم. فکر میکنم مردم از اینکه اشکالات شخصیتشان را بدانند خوشحال میشوند. اما حقیقت غیر از این است. هیچ کس حق ندارد دربارهی شخصیت کسی نظر بدهد. میتوان سیستمها و نظامها و اجتماع را نقد کرد اما نمیتوان شخصیت و اخلاق کسی را نقد کرد. من عاشق پیدا شدن مشکلات شخصیتیم هستم اما دیگران کمتر دوست دارند کسی به رفتارشان ایراد بگیرد. پس آدمها مثل نرمافزار نیستند دربارهی ایراداتشان صحبت نکنید.
Ctrl+z هات کیی که همیشه آرزوی واقعی بودنش را داشتم. اینکه اشتباهی بکنی و به راحتی با فشردن دو کلید همه چیز به حالت قبل برگردد. خیلی اوقات هم فراموش میکنم که این تنها رویاس و وقتی به آن نیاز پیدا میکنم ناشیانه در خیال و واقعیت به دنبالش میگردم. حیف که پیدایش نمیکنم.
task manager را دوست دارم. وقتی مشغلههای ذهنیام زیاد میشد وقتی فکرها مرا به مرز دیووانگی میکشاند و ذهنم قفل میکرد دوست داشتم مثل همیشه ctrl+shift+del را میگرفتم و دونه دونه آنها را حذف میکردم تا بتوانم بهتر فکر کنم.
و در آخر دوست داشتم جاهایی که واقعا گیر میکردم. جاهایی که حتی راه بازگشت هم نداشتم. جاهایی که نمیدانستم چه کار کنم تا همه چیز درست شود. دستم را روی دکمهی ریستارت میگذاشتم و … چند ثانیه بعد … همه چیز مثل قبل میشد.
یک سال پیش در همین روزها من هم مثل خیلیها خان ششم را رد کرده بودم و وارد خان هفتم شدم. خان هفتم آن دوران انتخاب رشته برای ورود به دانشگاه بود. با ظرافت تمام و امیدواری این مرحله را هم رد کردم اما نتایج که آمد در کمال تعجب همه چیز خلاف تصورم شد. به سختی با حقیقت کنار آمدم و به سختی باور کردم. حالا دو انتخاب پیش رو داشتم: دانشگاه سراسری بیرون از شهرم و آزاد داخل شهرم. با فکر و مشورت زیاد و کش و قوسهای فراوان نهایتا آزاد را انتخاب کردم. وارد محیط دانشگاه که شدم از همان روز اول همه چیز دست در دست هم دادند که من را منصرف کنند و موفق هم شدند. پس از یک ماه به سراسری رفتم با دردسرهای فراوان آنجا ثبت نام کردم و تا الان هم همانجا درس میخوانم. گرچه در مقابل آزاد خیلی بهتر بود اما به هیچ وجه روح کمالگرای مرا راضی نمیکرد. به عنوان کسی که هر دو راه را تجربه کرده میخواهم کسانی که در این دو راهی ماندهاند (یا خواهند ماند) را کمی راهنمایی کنم.
در دانشگاه آزاد (که من در واحد تهران شمالش بودم) هیچ چیز درست نیست. هنگام ورود حتی حس این را هم نمیکنی که وارد جایی به نام دانشگاه شدی. فضا، محیط، آدمها، همه چیز خلاف تصورت است. به خاطر ساده بودن قبولی، همه قشری را میتوانی در آن پیدا کنی از زنان میانسال تا مردان شاغل. فضا، فضای دانشجویی نیست. فضای مدرک بگیر است. کمترین هماهنگی وجود ندارد و به نسبت پولی که میدهی کمترین امکانات را میگیری. بخش حرص درار قضیه هم همین جاست با کوچکترین اتفاقی عصبانی میشوی و صفرهای پولی که دادهای (آن زمان یک ترم یک رشتهی مهندسی ۹۰۰ هزار تومان شد) جلوی چشمت ظاهر میشود.
در عوض در سراسری (در اینجا شاهرود از توابع سمنان:/) همه چیز خیلی متفاوتتر است. حداقل قضیه این است که «حس میکنی» وارد دانشگاه شدی نه وارد یه آموزشگاه.
اما این پایان ماجرا نیست. دو ترم که در همان سراسری درس میخوانی به این موضوع میرسی که دانشگاه از بن جای مزخرفیست. در طی یک سالی که در آنجا درس خواندم دانشجوهایی که دیدم را میتوانم به چند دسته تقسیم کنم: عدهای صرفا آمدهاند، نمیدانند چرا، آمدهاند خوش گذرانی و تفریح. عدهای آمدهاند مدرک بگیرند. عدهای آمدهاند که نمرهبیاورند و با معدل بالا مدرک بگیرند. هیچ کس برای آشنا شدن با «چیزهای جدید» به آنجا نیامده. این یک سال برای پیدا کردن آدمی شبیه خودم با سطح فکر خودم و حداقل با سطح علاقهی خودم دربارهی فناوری اطلاعات به بن بست خوردم(جز تعداد کمی سال بالایی). طرز فکرها -مخصوصا نگاه به جنس مخالف- کاملا بچهگانه و کور بود. بیشتر آنها کمترین اطلاعاتی از مبانی رایانه داشتند. نحوهی نصب آنتی ویروس، نحوهی کرک کردن برنامهها، نحوهی باز کردن فیس بوک و… جزو سوالات مضحک و عادی بود که از اساتید پرسیده میشد. برخلاف آنچه تا قبل از آن در ذهن ما کرده بودند نقش اساتید در یاد دادن مطالب صفر بود. خیلی رک میتوانم بگویم هرچه در این یک سال یاد گرفتم از اطلاعات قبلی یا با مطالعهی خودم بود و حضور در کلاس کوچکترین کمکی به من نکرد. خیلیها هم که به این حقیقت پی برده بودند در اکثر کلاسها حاضر نمیشدند و تقریبا هم موفق بودند.
دانشگاه خارج از محل زندگی مشکلات خاص خودش را دارد. سختی رفت و آمد و مسافرتهای طولانی، دور بودن از دانشگاه و سختی دسترسی به آن در شرایط اضطراری از مشکلات اولیهی آن است که زندگی در خوابگاه هم به این مشکلات میافزاید. در این یک سال بارها پیش آمد که دلم میخواست در یک جا تنها باشم، تنها فکر کنم، تنها درس بخوانم و تنها استراحت کنم، اما به هیچ وجه در آن لحظه چنین جایی را پیدا نمیکردم.
آشنا شدن ناگهانی با سی-چهل نفر و قرار گرفتن آنها درون زندگی روزمرهات واقعا تجربهی اعصاب خوردکنی است که همراه دور بودن از خانواده تمرکزت را کاملا به هم میزند و مجالی برای یادگیری نمیگذارد.
مسلما این یک سال دیدم نسبت به زندگی بعد از کنکور و دانشگاه عوض شده و در ضمن هر انسانی هم شخصیت مخصوص به خودش را دارد که باید طبق آن دست به انتخاب بزند نه طبق حرفهای دیگران (همین جا کسی بود عاشق ادبیات و سینما که تنها به خاطر حرف دیگران ریاضی و در پی آن یک رشتهی مهندسی را انتخاب کرد). به حرف دیگران اهمیت بدهید اما با حرف دیگران تصمیم نگیرید.
در آخر اگر قرار باشد دوباره انتخاب رشته کنم طور دیگری این کار را انجام میدهم. پیشنهاد میکنم اول از همه اگر فکر میکنید در سه دانشگاه مطرح ایران: تهران، شریف و امیرکبیر قبول میشوید آنها را انتخاب کنید. پس از این سه دانشگاه، دانشگاههای سراسری داخل شهر یا استانتان را بزنید. از نظر ارزش مدرک به جز این سه دانشگاه سایر دانشگاهها در یک رده قرار دارند، خود را «درگیر کدام بهتر است» نکنید. ببینید «کجا» بهتر است و کجا راحتتر هستید، چهار سال زندگی را زهر مار خود نکنید، ارزشش را ندارد.
بعد از آن سه دانشگاه و دانشگاههای درون محل زندگی، من سراغ پیام نور میروم نه شهرستان. از نام پیام نور انزجار یا ترس نداشته باشید. شهرستان دردسرهایی دارد که باعث میشود روزی ده بار به خودتان فحش دهید. هرچند بعد از یک سال عادت میکنید و بعد از دو سال ممکن است خوشتان هم بیاید اما تبعات خودش را دارد.
به بارها شده که حسرت میخورم چرا به حرف دیگران گوش دادم و پیام نور را کاملا کنار گذاشتم. اگر دنبال کسب علم هستید این انتخاب را دست کم نگیرید. چیزهایی مثل رفت و آمدهای درون شهری و برون شهری، خوابگاه، زندگی دانشجویی، دوری از خانواده، روبرو شدن با آدمهای جدید و بیخاصیت، شوک یک تغییر ناگهانی در زندگی، حضور در سر کلاسهای بیهوده و … وقت شما را تلف نمیکند. میتوانید یک زندگی حسابشده، آرام و لذت بخش داشته باشید. اگر قصد دارید در آینده وارد بازار کار شوید و صرفا یک شخصیت علمی نباشید میتوانید راحتتر و بهتر کار پیدا کنید. میتوانید در کلاسهایی که دوست دارید شرکت کنید و مسیر یادگیری و زندگیتان را آن طور که دوست دارید رقم بزنید.
در دوران دانشگاه در با ارزش ترین اوقات خود قرار دارید، وقتهایتان را در این قبرستان چال نکنید.
پس از تصمیم تیم Gnome برای ایجاد تغییرات بنیادی روی نسخهی سوم میزکار خود، میزکارهای جدیدی به سرعت پا به عرصهی رقابت گذاشتند. نامهایی مثل cinnamon ،mate ،unity و… میزکارهایی که البته همگی بر پایهی گنوم و کتابخانههای GTK بودند. از زمان پیدایش میزکارهای گرافیکی روی لینوکس تنها یک میزکار محبوب وجود داشت که از فریمورک Qt استفاده میکرد و آن هم همان KDE بود که به حق هم تمام نیازهای کاربران را پاسخ میدهد؛ اما میزکار کامل، شلوغ و سنگینی بود و احتیاج به یک میزکار دیگر که با Qt نوشته شده و سبکتر باشد بسیار حس میشد تا این که در سال ۲۰۱۰ گروهی با استفاده از کتابخانههای Qt شروع به نوشتن میزکار جدیدی به نام Razor-qt کردند. این میزکار که تا این لحظه به نسخهی ۰.۴.۱ خود رسیده برای مدیریت پنجرههای خود از OpenBox استفاده میکند اما میتواند با سیستم مدیر پنجرههای معروف دیگری مثل fwwm2, Kwin (و انشعابهایش مثل xFWM که مدیر پنجرهی پیش فرض xfce است) نیز تنظیم شود.
ما این میزکار را با مدیر پنجرهی OpenBox آزمایش میکنیم. پس از لاگین با یک صفحهی ساده مواجه میشویم که دو ویجت را در خود جای داده؛ یک ساعت و ویجتی مانند Folder view در KDE. یک تولبار هم در پایین صفحه قرار دارد که ۴ ابزار مختلف به منظور نمایش ساعت، حرکت بین دسکتاپهای مختلف، نمایش منوی برنامهها و اجرای سریع برنامههای خاص را در خود جای داده است.
منوی اصلی این میزکار برنامههای موجود را در دسته بندیهای مناسبی قرار داده که میتوانید آنها را ویرایش کنید که البته همهی تنظیمات در یک فایل متنی وجود دارد و برنامهی گرافیکی برای این کار در اختیار نیست.
این میزکار دارای مرکز تنظیمات مختصری هم هست که برای شخصی سازی تنظیمات سادهای را در اختیار شما قرار میدهد.
تولبار این میزکار علاوه بر حالت عادی دو آپشن icon only و text only را در اختیار میگذارد. قابلیت اضافه و حذف کردن ۶ ویجت هم برای تولبار در نظر گرفته شده که شامل امکانات سادهای مثل task manager, clock, task switcher, application launcher و… میشود.
همچنین میتوان با انتخاب گزینهی ویرایش میزکار به اضافه، کم، جابجا و تغییر اندازهی ویجتهای موجود روی دسکتاپ پرداخت که در حال حاضر تعدادشان تنها به سه عدد میرسد. ساعت، icon view و یک وبجت برای نمایش یک قطعه نوشتاری.
از دیگر امکانات این میزکار وجود یک لانچر همانند krunner است که با کلیدهای Alt+F2 ظاهر میشود.
علاوه بر تغییر ویجتهای دسکتاپ و نوار ابزار، امکانات دیگری نظیر قابلیت تغییر آیکونها و تغییر نشانگر موس نیز برای شخصیسازی در دسترس است. در زیر تنظیمات دیگر این میز کار را میبینید.
در نهایت گرچه این میزکار در نسخهی آزمایشی قرار داشته و در مواردی، مخصوصا در ویرایش و شخصیسازی دچار اشکالاتی میشود، اما در حد یک میزکار ساده، روان و سریع میتواند کار خود را به خوبی انجام داده و تنها گزینه برای کسانی است که فریمورک Qt را دوست دارند و از امکانات زیاد KDE گریزانند.
برای دیدن عکسهای بیشتر و نوشتهی اصلی به این لینک مراجعه کنید.
همانطور که میدانید یکی از بزرگترین مشکلاتی که بر سر استفاده از نرمافزارهای آزاد وجود دارد تازه بودن و به نوعی تفاوت آنها با نرمافزارهای رایج ویندوزی است. بومیسازی یکی از بهترین راهها برای برداشتن این سد و تشویق دیگران به استفاده از نرمافزارهای آزاد است. بومیسازی میتواند شامل ترجمهی محیط نرمافزار یا ترجمهی مستندات آن یا موارد دیگر باشد. در این بین عدهی بسیاری تمایل کار با محیطهای فارسی را ندارند و با اصطلاحات انگلیسی آشنایی بیشتری دارند. پس در حقیقت وجود راهنماهای فارسی میتواند بهترین راه برای شناساندن و تشویق دیگران به استفاده از نرمافزارهای آزاد باشد. آیا دوست دارید دیگران را به استفاده از نرمافزارهای آزاد دعوت کنید و دیگران را با خود در چشیدن این طعم بینظیر سهیم کنید. پس شروع کنید ترجمهی مستندات، راهنماها و ویکیها بهترین راه است.
مجموعه نرمافزارهای KDE یکی از کاملترین و شناخته شدهترین مجموعه نرمافزارهای آزاد است. متأسفانه به خاطر نوع تفکر این تیم مبنی بر کامل بودن، پیچیدگیهایی را به وجود آورده. شاید کمتر کسی بداند ویکی KDE کجا است این را میشود تا حدودی از تعداد مترجمهای ویکی شناخت که فعلاً تنها من هستم و راهبرهای اصلی که تنها از نظر فنی کمک میکنند.
مجموعه نرمافزاری KDE دارای چهار نوع راهنما میباشد. مستندات، ویکی شامل اطلاعات فنی برای توسعه دهندگان، ویکی شامل اطلاعات مختلف برای اعضای جامعه (شامل testers, designers و …) و در نهایت ویکی برای کاربران عادی. ویکی اصلی به زبان انگلیسی نوشته شده و برای سایر زبانها تنها امکان ترجمه وجود دارد؛ بدون امکان اضافه کردن محتوا. برای همین کار ترجمه مشخصتر و هدفدارتر است. در صورتی که برای ترجمهی ویکی تمایل به همکاری دارید اول از همه بعد از درست کردن یک حساب باید به صفحهی دریافت حساب ترجمه بروید و با اضافه کردن نام خود مانند نفرات قبلی اجازهی ترجمهی محتوای ویکی را بگیرید. حالا کافی است به هر صفحه رفته، بر روی لینک translate version کلیک کنید تا کار ترجمه شروع شود. محتوای هر صفحه از به چندین بخش تقسیم شده که کار ترجمه را بسیار راحتتر کرده.
دو نکته برای ترجمه که من نمیدانستم و شاید شما هم ندانید:
ردههای صفحه را طبق این لینک به صورت فارسی ترجمه کنید.
گرچه من به این بازی وبلاگی دعوت نشدم اما چون موضوع خوب و جالبی بود از اون استفاده میکنم تا استارت فصل جدیدی از وبلاگم رو بزنم.
شاید تحریم کردن یکی از جذابترین کارها و بهترین راه برای خالی کردن عقدهی چندین و چند سالهی ما ساکنان این مملکت باشد پس شروع میکنم لیست بلند بالایم را.
اول از همه گوگل رو تحریم میکنم و تمام شرکتهای دیگهای رو که محتوای علمی رو به دلایل سیاسی بر روی کاربران میبندند. این شرکتها شاید بتونن خدماتشون رو قطع کنند ( که چنین کاری هم تحریم است چون به نظر من اگر بخواهند با سیاستهای کشورشان پیش بروند تنها امکان قطع رابطهی تجاری رو دارند، همین و بس) اما اجازه ندارند دسترسی به محتویات علمی که توسط دیگران تولید شده رو تنها به این دلیل که روی سرویسهای آنهاست محدود کنند. آنها مالک آن اطلاعات نیستند. مثالش سایت گوگل کد و سایت آکادمی خان.
دوم تحریم میکنم دولتی رو که تحمل «شنیدن» ندارند و هر حرفی که «حس کند» مخالف اصولش است را رد میکند.
سوم دولتی رو تحریم میکنم که آنقدر زیاد از آزادی بیان میترسد که تر و خشک را باهم یکجا میسوزاند بدون اینکه به تبعات این کار فکر کند.
و اگر بخواهیم شخصی تر شویم…
چهارم تحریم میکنم کسانی رو که نمیدونن انسان قابلیت فوقالعادهای داره به نام تغییر کردن. از هر تغییری گریزانند و روی اصول مسخرهای که تو مخشون رفته بی دلیل پافشاری میکنند.
پنجم تحریم میکنم کسانی رو که نمیدونند دارن چی کار میکنند، به عواقب کارهاشون فکر نمیکنند و تنها تا یک قدمی جلوی پاشون رو میبینند و با این کار آدمهای اطرافشون رو نابود میکنند.
ششم تحریم میکنم و یا حتی محکوم میکنم افرادی رو که به خاطر متفاوت بودن عقاید دیگران با عقاید خودشان، با آنها دشمن میشوند و ازشان متنفر.
همچنین بخوانید کیبردآزاد، بلاگنوشت، جنتلمن، گذر زمان و وبلاگ فارسی را.
همه چیز با خبر اول رادیو گیک شروع شد. تو این خبر به ترجمهی اشتباه و عجیب لغت گیک در کتابی به نام پندراگن اشاره شد. همین باعث شد تا دوست دیگری که خودش را یک گیک میدانست نوشتهای بزند و به صورت کاملاً صادقانه احوالات درونی خودش یا دیگر گیکهای امثال خودش را بازگو کند. این نوشته بهقدری به دل من نشست که تصمیم گرفتم در وبلاگم به آن اشاره کنم. و البته تعدادی از نظرهای خودم را به آن بچسبانم.
من تا قبل از خواندن این نوشته خودم رو یک گیک نمیدونستم اما بعد با بر افروخته شدن احساسات مشترک حس کردم من هم یک جورهایی گیک هستم. اما گیک چیست؟ این یک تعریف اصولی است. اما از نظر من گیک عاشق است. خورهی یک چیز است یک چیز را شدیدا دوست دارد حتی اگر بداند این دوست داشتن دارد به او ضرر میزند. گیک یک چیز را با تمام تلخیهایش دوست دارد و از دوست داشتن آن خسته نمیشود. یک گیک الزاماً عاشق دیجیتال نیست میتواند خورهی هر چیزی باشد از کمیک استریپ گرفته تا تخم مرغشانسی.
ما گیک هستیم، بر اساس شور و اشتیاق حرکت میکنیم، کاری رو انجام میدیم که از انجامش لذت میبریم، مشوق ما پول یا شهرت یا خیلی از چیزهای دیگه نیست، برای ما ارزش چیز دیگهای هست، و چون تمرکز بر علایق خودمون داریم، معمولا در اجتماع منزوی هستیم.
در مرحلهی اول کاری نداریم آن چیز چه سودی به نفع ما دارد. اما در مرحلهی بعد آن را برای خودمان توجیه میکنیم و به خودمان میقبولانیم که که آن چیز سر تا پا سو است و آیندهی درخشانی دارد.
شاید در خانواده منزوی نباشیم اما در غیر آن چرا. حس میکنیم دیگران ما را نمیفهمند حس میکنیم میان یک سری آدم احمق زندگی میکنیم که چون از علاقهی ما خبر ندارند نیم که هیچ تمام عمرشان بر فناست. دوست نداریم وقت با ارزشمان را برای یک سری احمق تلف کنیم. دیگران را به علاقهمندیمان دعوت میکنیم تنها به این خاطر که دوست داریم دربارهی آن با کسی حرف بزنیم و اگر ذرهای بیمیلیاش آشکار شود او را با لبخندی وارد لیست سیاهمان میکنیم.
من جامعه را میبینم، دربارهی آن نظر میدهم، میخواهم روی آن تأثیر بگذارم و سرنوشت آن برایم مهم است.
ما مثل آدمای دیگه احساسی قوی داریم، اما برای اینکه قادر به بیان اون نیستیم دیگران ما رو آدمهایی بی احساس میبینن.
من یک گیک هستم. دنیای من صفر و یکیست. یا یک چیز را دوست دارم یا از آن متنفرم. یا احساساتم را نمیتوانم بیان کنم یا گاهی اوقات به سرم میزند و بیپروا حرف دلم را میزنم که البته در هر دوحالت گند زده میشود به قضیه 🙂. برای همین هرکس من را یک طور میبیند یا روی صفرم را دیده یا روی یکم را. یا من را بیاحساس میداند یا من را به کنترل نکردن احساساتم محکوم میکند.
ما مثل هر موجود زندهی دیگه از تنهایی بیزاریم، اما از اذیت دیگران هم بیزاریم، کسی که ما رو درک نکنه، اگر کنار ما باشه، اذیت میشه!
لپتاپ بهترین دوست من است. همان چیزی است که میخواهم. همه چیز دارد بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزند همه را در اختیارم میگذارد. همه جا همراهم میشود در تمام احساسات شریکم میشود. اما من ربات نیستم اگر کنار خانوادهام نباشم حضور بهترین دوست هم لذتی برایم ندارد اما همچنان میتواند بهترین آرامشبخش باشد.
… یا اینکه بحثهایی که در اطرافمون اتفاق میوفته و کلماتی که توش رد و بدل میشه، خارج از دایرهی کلمات و لغات ما هست، ما وارد بحث نمیشیم، چون اگه وارد شیم، حرفی برای گفتن نداریم.
دوست ندارم بیهوده حرف بزنم. از احوال پرسی کردن متنفرم و دوست دارم حرف زدنم نتیجه داشته باشد. حتی گاهی اوقات با اینکه جواب یک مشکل رو میدانم اما چون حس میکنم حرف زدنم نتیجهای ندارد آن را نمیگویم.
من گیک هستم، دوست ندارم عوض شوم اما اگر بخواهم میتوانم علاقهمندیم را کنار بگذارم همانطور که یک سال این کار را کردم.
سه شنبه اول فروردین دومین نسخهی milestone توزیع اپنسوزه ۱۲.۲ منتشر شد. این نسخه هماکنون در کارخانه در حال گسترش است. کارخانه یک پروژه بر روی سرویس ساخت اپنسوزه است که به شما امکان ساخت بستهها را میدهد در صورتی که کارتان خوب باشد میتوانید بسته را به کارخانه معرفی کنید تا آنجا نگهداری شود.
یکی از ویژگیهای این نسخه گراب۲ است که توسط میشایل چانگ معرفی شده و کاملاً با یاست تنظیم میشود. میتوانید از اینجا در بهبود آن سهیم باشد. همچنین توسعهدهندگان در حال کار روی plymouth و اجرای یک بوت روان و بدون پرش تصویر هستند که ویکی آن اینجاست.
جای دیگری که برای بهبود به کمک دیگران نیاز است جایگزینی GCC 4.7 میباشد. آخرین وضعیت پروژه از اینجا قابل دسترسی است.
از سایر ویژگیهای این نسخه:
کار روی پردازههای ARM برای بهبود کارایی
آماده کردن یک فروشگاه نرافزار(در دست ساخت)
استفاده از نسخهی ۳.۳ لینوکس (یا حتی بالاتر)
x.org ۱.۱۲ که قابلیت پشتیبانی از ویژگی چند لمسی را دارد
استفاده از گراب۲ که کاملاً از یاست قابل تنظیم است و plymouth که یک نمایش برای بوت شدن است
استفاده از KDE ۴.۸.۱ (یا حتی بالاتر). ممکن است از plasma active که یک رابط کاربری مناسب تبلتها هست نیز استفاده شود. در این نسخه از KDE تغییرات زیادی از جمله بهبود kontact ، مدیرت پنجره و دلفین وجود دارد
استفاده از نوم ۳.۴
استفاده از میزکار جدید razor-Qt که میتواند با انواع مدیر پنجرهها کار کند
شما میتوانید این نسخه را از اینجا دریافت کنید و لیست باگها را از اینجا ببینید.