گنو/لینوکس را دوست دارم چون آموخت از تغییر نترسم

این بار نمی‌خواهم از برتری‌های فنی و امکانات فوق‌العاده و در عین حال بی‌ارزش و سطحی گنو/لینوکس نسبت به ویندوز بگویم. این بار می‌خواهم از چیزی به مراتب مهم‌تر صحبت کنم. از چیزی که در مقابل تمام ویژگی‌هایی که تا به امروز از این سیستم‌عامل برده شده با ارزش‌تر است.

ما انسان‌ها در دنیایی پر از ترس بزرگ می‌شویم. پدر و مادرمان ما را از کودکی با این ترس‌ها انس می‌دهند. چون وقتی کودک بودند خودشان با این ترس‌ها انس گرفتند. دنیایی که در آن می‌ترسیم پا را از قوانین و پیش‌فرض‌ها فراتر بگذاریم. می‌ترسیم به چیزهایی غیر از همه چیز فکر کنیم و در خیلی مواقع می‌ترسیم «فکر» کنیم. خیلی‌ها در این دنیا باقی می‌مانند دهه‌ی سوم زندگیشان که می‌گذرد آن ترس‌ها را هم به کلی فراموش می‌کنند. با پیش‌فرض‌هایی که دیگران و گذشتگان برایشان به وجود آوردند خو می‌گیرند و بدون اینکه دلیل خیلی‌ از آنها را بدانند در آنها غرق می‌شوند.

در این دنیای ترسناک کمترین چیزی که بوی تغییر بدهد ارزشمند است. در این دنیا کوچکترین چیزی که به ما جرات تغییر بدهد مقدس است. من گنو/لینوکس را دوست دارم چون یکی از اولین اتفاقی بود که به من جرات تغییر داد. به من جرات داد به سمت چیزی بروم که کمتر کسی به سمتش رفته. به من جرات داد تا پا به دنیای ناشناخته‌ها بگذارم و با مفاهیم پیچیده‌ی جدیدی آشنا شوم.
گنو/ لینوکس به من جرات داد تا مثل بقیه نباشم و من مثل بقیه نبودن را دوست دارم. حاضرم در راهی که می‌روم هزاران سختی و مصیبت بکشم اما متفاوت باشم.

دوست داریم ادای پیشرفت را در بیاوریم

دیروز در جلسه‌ای تخصصی حضور داشتم که اسمش کنگرهٔ پیشگامان پیشرفت بود، پیش قدمی برای الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت که ایده‌اش رو آقامون دادن.

چند وقت پیش از طرف انجمن علمی دانشگاه ایمیلی دریافت کردم. روی لینک آن که کلیک کردم وارد صفحهٔ ثبت‌نام سومین کنگرهٔ پیشگامان پیشرفت شدم. هرچه سایت را زیر و رو کردم از ماهیت کنگره سر در نیاوردم. از سر تفریح و کنجکاوی در سایت ثبت نام کردم. یک ماه بعد با من تماس گرفته شد که شما در کمیتهٔ وبلاگ‌نویسی این کمیته پذیرفته شده‌اید و در فلان تاریخ فلان جلسه برگزار می‌شود و آیا می‌توانید شرکت کنید. من هم که به هیچ وجه حوصلهٔ این حرف‌ها را نداشتم خواستم با آوردن دلیل دوری راه و دانشگاه سر و ته قضیه را هم آورم که متوجه شدم تا سقف ۷۰ هزار تومان هزینهٔ سفر زمینی را می‌دهند. من هم که دیدم تنور داغ است… قبول کردم.

پنجشنبه به سمت محل برگزاری جلسه رفتم بدون اینکه از هدف برگزاری آن کوچک‌ترین پیش زمینهٔ ذهنی داشته باشم. حتی نمی‌توانستم حدس بزنم قرار است چه کار کنم. سر جلسه که رفتم به این نتیجه رسیدم که تقریباً بقیه هم نمی‌دانند چه می‌خواهند و برای چه آمده‌اند. تقریباً ۵۰ – ۶۰ نفری حضور داشتند که در کمیتهٔ وبلاگ نویسی ۲۰ نفری می‌شدند. دو ساعت اول با بحث سر اینکه می‌خواهیم چه کار کنیم حتی خود برگزار کنندگان هم به شک افتادند که آیا اصلاً وبلاگ نویسی لازم است!
بعد از دو ساعت جر و بحث بیهوده وقت نهار شد. من را بگویی مانده بودم این همه آدم بر اساس چه صلاحیتی انتخاب شده‌اند. مثلاً سر در جلسه زده بودند «نشست تخصصی کمیته وبلاگ نویسی» اما بودند کسانی که حتی وبلاگ هم نداشتند چه برسد به اینکه بخواهند دربارهٔ این موضوع به صورت تخصصی هم نظر بدهند! با اینکه همه دانشجو بودند و مدرک داشتند اما اصلاً نمی‌دانستند جلسه چیست! اصلاً نمی‌دانستند رعایت نوبت در حرف زدن چه معنی دارد و آن دکمه‌ی روی میکروفن به چه درد میخورد، میان صحبت‌های دیگران می‌دویدند و حتی گاهی فریاد می‌زدند.

در نهایت اینکه جلسه‌ای بود که اسم دهان پر کنی داشت، رفتیم، نهار خوردیم و برگشتیم و من در تمام طول جلسه به این موضوع فکر می‌کردم که برای چه این همه هزینه شد!؟ بودجهٔ این کارها را چه کسی داده و چرا پول بیت‌المال را این‌گونه و بدون فکر حرام کردند. خیلی‌ها حتی پول آژانسشان را هم آمده بودند بگیرند!

و در آخر هم به این نتیجه رسیدم که مسئولان و سیاست مداران و حتی خودمان کلاً دوست داریم ادا در بیاوریم. دوست داریم ادای دموکراسی را دربیاوریم و دیکتاتوری کنیم. دوست داریم ادای انتخابات را دربیاوریم و حرف خودمان را بزنیم. دوست داریم ادای رهبری کردن را در بیاوریم. دیروز هم احتمالاً دوست داشتند ادای پیشرفت را در بیاورند اما اتفاقی نیفتاد.