این بار نمیخواهم از برتریهای فنی و امکانات فوقالعاده و در عین حال بیارزش و سطحی گنو/لینوکس نسبت به ویندوز بگویم. این بار میخواهم از چیزی به مراتب مهمتر صحبت کنم. از چیزی که در مقابل تمام ویژگیهایی که تا به امروز از این سیستمعامل برده شده با ارزشتر است.
ما انسانها در دنیایی پر از ترس بزرگ میشویم. پدر و مادرمان ما را از کودکی با این ترسها انس میدهند. چون وقتی کودک بودند خودشان با این ترسها انس گرفتند. دنیایی که در آن میترسیم پا را از قوانین و پیشفرضها فراتر بگذاریم. میترسیم به چیزهایی غیر از همه چیز فکر کنیم و در خیلی مواقع میترسیم «فکر» کنیم. خیلیها در این دنیا باقی میمانند دههی سوم زندگیشان که میگذرد آن ترسها را هم به کلی فراموش میکنند. با پیشفرضهایی که دیگران و گذشتگان برایشان به وجود آوردند خو میگیرند و بدون اینکه دلیل خیلی از آنها را بدانند در آنها غرق میشوند.
در این دنیای ترسناک کمترین چیزی که بوی تغییر بدهد ارزشمند است. در این دنیا کوچکترین چیزی که به ما جرات تغییر بدهد مقدس است. من گنو/لینوکس را دوست دارم چون یکی از اولین اتفاقی بود که به من جرات تغییر داد. به من جرات داد به سمت چیزی بروم که کمتر کسی به سمتش رفته. به من جرات داد تا پا به دنیای ناشناختهها بگذارم و با مفاهیم پیچیدهی جدیدی آشنا شوم.
گنو/ لینوکس به من جرات داد تا مثل بقیه نباشم و من مثل بقیه نبودن را دوست دارم. حاضرم در راهی که میروم هزاران سختی و مصیبت بکشم اما متفاوت باشم.