" توجه: این نوشته تنها حاصل برداشت های ذهنی من پس از دیدن فیلم بوده و به هیچ وجه یک نقد حرفه ای و یکدست نیست ."
دیگر با اطمینان می توانم بگویم هر وقت فرهادی در فیلمی دست ببرد آن فیلم تبدیل به یک شاهکار می شود البته اینها را بعد از دیدن " شهر زیبا " میگویم .
قضاوت کنید عشق یا خون ! " اگه من یه روزی عاشق بشم نمی تونم فراموشش کنم حتی به خاطر جون یکی دیگه " اکثرا خیلی راحت می گن فراموش می کردم اما وقتی پای عشق برایشان در میان می افتد دیگر این جوری راحت سخن نمی گویند، چون حالا پای قضاوتی سخت در میان است . آیا حاضری عشقت را فراموش کنی ؟
داستان فیلم درباره ی نوجوانی به نام اعلا است که برای گرفتن رضایت از پدر کسی که به دست رفیق اش کشته شده از کانون بیرون می آید و همراه خواهر رفیقش(ترانه علیدوستی) برای جلب شاکی می کوشد . قاتل برای اینکه عاشق دختر بوده و دلش نمی خواسته او را به شخص دیگری دهند او را کشده . در پی این درگیری ها و گرفتن رضایت از شاکی داستانی مشابه برای پسر پیش می آید و او درگیر انتخابی سخت میان عشقش و خون رفیقش می شود .
تغییر خط داستان در یک ربع آخر بسیار حرفه ایست طوری پسر اصل هدفش، که آزادی رفیقش بود را فراموش کرده و در پی عشق خودش می تازد و دیگر ماجرای رضایت شاکی در داستانی عاشقانه گم می شود .
نمایش دختر به عنوان جنس لطیف و شخصی معصوم که دیگری را به بازی می گیرد؛ بار دیگر در این فیلم تکرار می شود . دختر را موجودی نشان می دهد که در نبود مرد بالای سرش از بین میرود و هنگامی که پسر را برای خودش حس می کند نوعی آرامش و خوشبختی در وجودش می افتد . این اتفاق در صحنه ی انتظار کشیدن برای دیدن پسر کاملا آشکار است .
بعضی از صحنه ها به قدری زیبا کار شده که دیدن چندین باره ی آنها هم مرا خسته نمی کند . یکی از دلایل این زیبایی بازی خارق العاده ی ترانه علیدوستی است که به راحتی با حالت چهره اش از پس بسیاری از صحنه ها بر آمده .
زیباترین سکانس فیلم جایی است که اعلا و فیروزه در رستوران مشغول صحبت کردن هستند در همین سکانس چند دقیقه ای رابطه ی بینشان چنان اوج می گیرد که احساس مالکیت در حرکات پسر دیده می شود و لحظاتی بعد فیروزه با با احساس اشتباه و پشیمانی نوعی دست رد به سینه ی اعلا می زند . شاید بتوان این قسمت را بهترین و متفاوت ترین سکانس در سینمای ایران و جهان به شمار آورد . به نظر شما قرار دادن حالات خوشحالی ، عشق، صمیمیت، حیا ، خجالت، پشیمانی،مالکیت ، قدرت و نفرت در یک سکانس 5 دقیقه ، با بیانی روان و پایدار نمی تواند بهترین باشد؟!
کل فیلم شامل درگیری های تامتعادل عاشقانه است که با داستان اصلی گره می خورد اما در آخر هدف قرار می گیرد .
نشانه های فرعی باز هم نقشی اساسی برای رمز گشایی از داستان دارند . در طول فیلم صدای قطار با پیام از دست رفتن ، صدای نوزاد با پیام تنش و آزردگی ، سیگار کشیدن برای بی اهمیتی به خواسته ها از این موارد است .
باز هم فیلم با پایانی گنگ تمام می شود تا مخاطب را اول از همه وادار به فکر کردن کند سپس او را باری دیگر به دیدن فیلم ترغیب کند . مطمئنم که اگر فیلم چنین پایانی نداشت من هم چنین پستی در وبلاگم نداشتم !
در پایان اعلا که به دنبال عشقش آمده و دیگر اهمیتی به آزادی دوستش نمی دهد با در پسته مواجه می شود و فیروزه با یک نخ سیگاری که می کشد جوابش را برای بیننده بیان می کند ( همین سیگار کشیدن در سکانس رستوران به معنای بی اهمیتی به علاقه ی اعلاست ) تا در سکانس آخر با صدای صوت و حرکت قطار نشان از دست رفتن خواسته و با صحنه های بریده بریده قدم زدن معنای نرسیدن به هدف را برای بیننده های نکته بین بیان کند .
پست های مرتبط