خیلی وقت است که این صفر و یک لعنتی وارد زندگی من و خیلیهای دیگر شده. صفر و یکی که روی طرز فکر و نگاههایم هم اثر گذاشته. زندگی دیجیتالی مثل سرطان به جانم افتاده، افکارم را میخورد و هر روز هم بیشتر در من نفوذ میکند و باعث میشود هیچ کس مرا درک نکند…
آدمها را مثل نرمافزارها میبینم. دوست دارم باگهایشان را پیدا کنم و گزارش بدم. فکر میکنم مردم از اینکه اشکالات شخصیتشان را بدانند خوشحال میشوند. اما حقیقت غیر از این است. هیچ کس حق ندارد دربارهی شخصیت کسی نظر بدهد. میتوان سیستمها و نظامها و اجتماع را نقد کرد اما نمیتوان شخصیت و اخلاق کسی را نقد کرد. من عاشق پیدا شدن مشکلات شخصیتیم هستم اما دیگران کمتر دوست دارند کسی به رفتارشان ایراد بگیرد. پس آدمها مثل نرمافزار نیستند دربارهی ایراداتشان صحبت نکنید.
Ctrl+z هات کیی که همیشه آرزوی واقعی بودنش را داشتم. اینکه اشتباهی بکنی و به راحتی با فشردن دو کلید همه چیز به حالت قبل برگردد. خیلی اوقات هم فراموش میکنم که این تنها رویاس و وقتی به آن نیاز پیدا میکنم ناشیانه در خیال و واقعیت به دنبالش میگردم. حیف که پیدایش نمیکنم.
task manager را دوست دارم. وقتی مشغلههای ذهنیام زیاد میشد وقتی فکرها مرا به مرز دیووانگی میکشاند و ذهنم قفل میکرد دوست داشتم مثل همیشه ctrl+shift+del را میگرفتم و دونه دونه آنها را حذف میکردم تا بتوانم بهتر فکر کنم.
و در آخر دوست داشتم جاهایی که واقعا گیر میکردم. جاهایی که حتی راه بازگشت هم نداشتم. جاهایی که نمیدانستم چه کار کنم تا همه چیز درست شود. دستم را روی دکمهی ریستارت میگذاشتم و … چند ثانیه بعد … همه چیز مثل قبل میشد.