جابز چگونه استیو شد؟

همان طور که احتمالا دیگر همه‌ی خواننده‌های این وبلاگ می‌دانند هفته‌ی پیش یک اتفاق به ظاهر مهم افتاد. استیو جابز مرد. این چند روز به قدری از این واقعه صحبت شد که شاید الان از خواندن این نوشته حالتان بهم بخورد اما من این تضمین را می‌دهم که قرار است موضوع را از دیدگاه دیگری بررسی کنم.steve-jobs-1955-2011

من از مرگ جابز همان قدر ناراحت شدم که مثلا از مرگ مدیرعامل نوکیا ناراحت می‌شدم. جابز برای من انسانی بود که نه از محصولاتش استفاده می‌کردم نه افکار و عقایدش را می‌شناختم و نه حتی صدایش را شنیده بودم. جابز برای من صرفا تصویر مردی بود که هر از چند گاهی روی مانیتور می‌دیدم و خبری را درباره‌ی محصولاتش می‌خواندم و بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شدم. این چند روز هم خیلی سعی کردم تا از کنار مرگش مانند محصولاتش بگذرم اما با برخوردهای عجیبی مخصوصا از طرف کاربران ایرانی مواجه شدم که نگذاشت بی‌تفاوت باشم. کاربرانی که در بهترین حالت تنها می‌توانستند از محصولات قفل شکسته و قاچاق اپل استفاده کنند. اپلی که در سرتاسر ایران حتی یک نمایندگی رسمی هم نداشت.

پس از وقوع این حادثه خیلی‌ها انگار عزیزترین فرد زندگیشان را از دست داده باشند در وصف جابز شروع به مرثیه سرایی کردند و گفتند که زندگیشان دیگر تاریک شده و دیگر امیدی به زندگی ندارند و نمی‌دانند ادامه‌ی دنیا چه می‌شود. یکی زندگیش را مدیون جابز دانست و گفت:«شاید اگه جابز نبود زیبایی، نوآوری، شکوه و سادگی که تو زندگی هامون هست هم نبود» و مجله عصر ارتباط پا را فراتر گذاشت و تیتر زد که:« آقای اپل سیب را به بهشت برگرداند» به همین سادگی سرنوشت آن دنیایش را هم رقم زدند.

از نظر من جابز هیچ کاری نکرد نه چیزی را اختراع کرد و نه خدمت جدیدی را ارائه داد. مثلا خیلی‌ها در حالی جابز را مخترع محیط کاربری گرافیکی می‌دانند که این کار ۶ سال قبل‌تر توسط زیراکس انجام شده بود یا نوکیا خیلی قبل‌تر از اینکه آیپد توسط اپل معرفی شد دستگاه‌هایی با عنوان تبلت را عرضه می‌کرد.

جابز نه مخترع بود نه خدمتی به بشر کرد. جابز تنها یک چیز داشت:«تلقین قوی». او همه چیز را به کاربرانش تلقین می‌کرد. او برای کاربرانش ایجاد نیاز می‌کرد. در اینجا می‌توانم بگویم او یک انسان فوق‌العاده بود او نیاز به استفاده از تبلت و تلفن‌های هوشمند را در خیلی‌ها پرورش داد. تا قبل از معرفی آیپد تلفن‌های لمسی وجود داشت حتی App ها هم وجود داشتند اما کمتر کسی به آنها احساس نیاز می‌کرد. جابز این احساس نیاز را در ما به وجود آورد. او خالق نبود او یک مبلغ بود و با تبلیغ‌هایش مسیر صنعت تکنولوژی را هدایت می‌کرد. حتما اعتراف می‌کنید که همایش‌های اپل از خود شرکت و مدیر عاملش هم معروف‌تر بود چون در این همایش‌ها به زیبایی برنامه‌ی تمام شرکت‌های تکنولوژی برای سال‌های آینده رقم می‌خورد.

جابز با زیرکی و نازک بینی‌اش ما را مجبور می‌کرد که از محصولاتش استفاده کنیم و وارد زندان‌های زیبایش بشویم. دیگر کار تمام بود چه کسانی که در این زندان گیر افتاده بودند چه بقیه‌ی افراد که زندان را از دور دیده بودند همه مات زیبایی و امکانات زندان می‌شدند. جابز یاد داد که نازک‌بین و دقیق باشیم و او این‌گونه استیو شد.

 

صد سال تنهایی

اگر روزی انسان در کوپه ی درجه یک سفر کند و ادبیات در واگن بار ، کار دنیا به سر آمده !

صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز

دنیای تخیل ، مخصوصا تخیل درون کتاب ها گاهی بسیار بر انسان اثر عجیبی می گذارد . هیچ وقت یادم نمی رود لحظه ای را که به خاطر مرگ دامبلدور در مجموعه داستان های هری پاتر نزدیک بود اشک از چشمانم جاری شود و تا چند روز در خودم بودم و در فکر کسی که مرده بود . یا آخرین کتابی که خواندم ، صد سال تنهایی . به اندازه ی هری پاتر در من کشش ایجاد نکرد . گرچه مطمئنا هدف نویسنده نیز ایجاد کشش نبوده ، بلکه با نوشتن یک داستن دنباله دار از زندگی یک نسل تنها می خواسته پیامش را ذره ذره به خواننده  تزریق کند .

 گابریل گارسیا مارکز

تنها بودن یکی از آرزوهای من بود. تصور می کردم این انسانهای مزاحم مانع پیشرفت من می شوند ؛ برای رسیدن به کمال . اما این را نمی دانستم که هیچ انسانی برای تنهایی آفریده نشده . من در حالی آرزویی تنهایی می کردم که خودم برای یک لحظه تنها نبودم . همیشه کسانی دور برم پیدا می شدند که نگذارند من تنها باشم . ولی وقتی به این قسمت از کتاب رسیدم که آخرین نسل از خانواده ی بوئندیا همراه با فرزندش در دهکده ی ماکوندو بی هدف قدم می زد و گذشته ی دوری را که خانواده اش گذرانده اند مشاهده می کرد ، آن هنگام بود که معنی تنهایی را فهمیدم . آن زمان که آئورلیانو دیگر هیچ کس را نداشت . حتی مردم شهرش را … و حتی شهرش را . او آخرین از نسل بوئندیا بود .نسلی که اولینشان به درخت بسته شد و آخرینشان خوراک مورچه ها . عکس روی جلد

تعدادی از رمان های دنباله داری را که تا به حال خواندم هیچ گاه به پایان نرساندم . به عقیده من به علت حفظ شکوه و جلال بهتر است که داستان را به پایان نرسانیم تا احتمالا پایان ضعیف به اصل داستان لطمه نزند . همیشه سعی می کردم در ادامه ی ماجرا بمانم و تصویری از ادامه ی داستان در ذهنم بسازم . اما داستان " صد سال تنهایی " بدون پایان معنی ندارد . این صفحه آخر است که با نگارش زیبای داستان را حفظ می کند . هنوز که هنوزه شگفت زده ی پایان فوق العاده این رمان فوق العاده مانده ام . بی ربط هم نیست که این کتاب جایزه نوبل ادبیات در سال 1982 در یافت کرده است .

جدیدترین مطالب وبلاگ را از طریق فید Billboard_Feed_32x32 دنبال کنید . برای آگاهی از چگونگی این کار این صفحه را ببینید .

او رفت ، ما که چیزی نفهمیدیم

خبر رو صبح جمعه خواندم . به سایت فرند فید رفته بودم که اولین خبر نظرم را جلب کرد :"خسرو شکیبایی درگذشت . " کاملا جا خوردم . همه جا خوردن ؛ این را می شد از نظراتی که در عرض چند دقیقه گذاشته شده بود فهمید . اشکم داشت در می آمد . با در نظر  اینکه خبر زیاد واقعی نیست و جنبه ی شایعه دارد خودم را دلگرمی می دادم . چیز زیادی از او به یاد ندارم . تنها فیلمی که از او دیدم خانه ی سبز بود در سن پنج – شش سالگی .زیاد اهل سینما رفتن نبودم .  بعد از آن گه گاهی عکش رو در فیلمهای تازه ای که بازی کرده بود می دیدم . اما همین شناخت کم اوضاع را بدتر کرده بود . آرزو داشتم برای یک بار دیگر هم شده بتوانم خانه ی سبز را ببینم تا با آن خاطرات یک عمر زندگی کودکی را زنده کنم . اینچنین آرزویی داشتم و جرقه ای از داستانها و صحنه هایش احساسم را شعله ور تر می کرد . یاد  جد بزرگ افتادم که همیشه به این فکر می کردم چگونه از تابلو بیرون می آید . یاد جلساتی که مردهای خانواده دم در برپا می کردند وفتی که از این زندگی کم می آوردند ، یاد … متاسفم دیگر چیزی یادم نمی آید .

وقتی خبر را شنیدم ناگاه دلم تنگ شد. برای آن تن صدای خاصش برای آن بازی خارق العاده اش و برای آن حسی که با روحش به بیننده می داد و برای نگاهش… .

او رفت ، ما که چیزی نفهمیدیم ، یا حداقل خودمان را به نفهمی می زنیم . در دوران اوج بازیگری اش بچه بودم .برای همین چیزی از او یادم نمی آید ، اما او را با تمام وجود دوست داشتم و خواهم داشت . کاش برای یک بار که شده صدایش را می شنیدم ، فقط برای یک بار .

بگذاریم حداقل پاسخ زحماتش را با خواندن فاتحه ای بدهیم . بلکه توانسته باشیم تا حدودی به وظیفه ی خودمان عمل کنیم . ای کاش هیچ وقت فراموشش نکنیم.

مرتبط:

+ زیبا بود . تقریبا یاد خسرو شکیبایی را در دلم زنده کرد . اما با سایه ای از صدایش :

گاه حادثه اي تمام باورهايت را به هم مي ريزد و تو مجبوري به خودت فرصتي بدهي. فرصتي براي يافتن, جستن و پيدا كردن چيزي كه خودت نمي داني چيست اما به يقين وقتي آن را يافتي مي فهمي كه آن همان چيزيست كه از دست داده اي و يا چيزي كه به آن نيازمندي. آن چيز يك باور است, باوري سبز در دلت و تا آن موقع احساس مي كني كه آواره اي . . .*
*واگويه اي از رضاي خانه سبز وقتي كه بي عاطفه اش در قبرستان قدم مي زد.
.
آقاي سبز حالا ما كه بي تو در شهر و قبرستان و دنياي سينما قدم مي زنيم با خودمان چه زمزمه كنيم ؟

+ دکلمه ای از او برای او

مولتی داستان

هنگامی که می خواستم درباره ی این فیلم ( خانه ی ارواح – the house of the spirits ) بنویسم نمی دانستم از کجا شروع کنم . این فیلم با هنرمندی و ظرافتی موشکافانه موضوع های زیادی را در برابر خود داشت ..   انسان برای به دست آوردن خواسته هایش بسیار تلاش می کند. اما چه فایده که آنها را خیلی راحت از دست می دهد . استبان (esteban) نیز از این گونه انسان هاست که سال های زیادی تلاش می کند ، ثروت کسب می کند اما آخر سر دیر می رسد و همسر مورد علاقه اش را از دست می دهد . این گوشه ای از کار است . هنگامی که بعد از سال ها زندگی و تلاش برای کسب قدرت و ثروت ، همان قدرت بر علیه اش بر می خیزد . تمام زندگی اش زیر قدرتی که خود درست کرده بود خرد می شود . نمی دانم از آنجا بگویم که باز هم انسان ها خام خواسته های نفسانی خود می شود و با لحظه ای غفلت باید ننگ آن را بر دوش بکشند . در فیلم beowulf پسری هیولایی ننگ زندگی شد ولی در خانه ی ارواح پسری از طبقه ی فقیران و افراد بی شخصیت که بعد از کسب قدرت ، گرچه زیاد به پدرش کاری ندارد اما دست به کارهایی می زند که زندگی پدر را به تباهی می کشاند . از سرنوشت بگویم و کارهای ناشایستی که خودمان با پنهانی انجام می دهیم اما نمی دانیم که بالاخره روزی به سراغمان می آید و گریبان گیر خودمان میشود . روزی همان بلا ها بر سر همسر و فرزندانمان می آید و ما فکر می کردیم که آنها از همه مخفی هستند .

  شاید داستان فیلم درباره ی نفرین باشد . یعنی می توان گفت نفرین ها به نوعی عملی نمی شوند ؟ همان جور که خواهر استبان برادرش را نفرین کرد . او نفرین کرد که استبان در تنهایی و ترس بمیرد . اما عاقبت خودش در خانه ای متروکه ، تنها و در حالی که چهره اش از ترس آشفته بود ، مرد .

ما انسان ها افراد را به خوبی نمی شناسیم .به نظر دیگران نیز در این رابطه توجه نمی کنیم . ابتدا از آنها متنفریم و حتی قصد جانشان را می کنیم . اما بعدا جان آنها را نجات می دهیم .

خانه ی ارواح بر خلاف نام گول زننده ی خود (که انسان را یاد فیلم های تخیلی و ترسناک می اندازد) هیچ رابطه ای با داستان فیلم ندارد . شاید نامش هم مانند داستانش مرموز است و رابطه ای نامرئی با آن دارد ؟ به قدری داستان فیلم هیجان انگیز و جالب است که کسی سراغ تصویر برداری و صدا و اینجور چسز ها نمی رود .

خلاصه ی داستان : کلارا دختری که به علت قدرت درونی فوق طبیعی اش از حوادث قبل از وقوع مطلع می شود . پس از مرگ خواهرش خود را مسئول دانسته و دیگر لب به سخن باز نمی کند . تا اینکه خواستگار خواهر از دست رفته اش برای خواستگاری او می آید ، اما …

3 ثانیه تا مرگ

چه جالب می شود اگر انسان از زمان مرگ خود با خبر شود . آن وقت تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که روی تخت خود با پارچه ای سفید منتظرتصویری از سایت ورود عزراییل باشد. این دقیقا عین کاری است که سایت findyourfate.com انجام می دهد . در حقیقت این وب سایت ثابت می کند که مرگ پدیده ای است که وابسته به شرایط محیطی و خارجی انسان می باشد. این وب سایت با کمک گرفتن از موارد علمی و علم ستاره شناسی و الگوریتم پیچیده ای که برای خود ایجاد کرده زمان مرگ شما را پیش بینی می کند. شما با دادن اطلاعاتی در رابطه با جنسيت، سن، محل زندگي، ميزان استعمال دخانيات، ورزش، تغذيه، تماس با آلودگي هاي زيست محيطي و مسائلي از اين دست می توانید از زمان مرگ خود با خبر شوید و بعد همان کاری را بکنید که قبلا گفتیم . « اين سايت در سال 1998 توسط يک محقق هندي به نام «نيمي» و با تشکيل تيمي از کارشتاسان زمينه هاي مرتبط راه اندازي شده و در حال حاضر در هند و آمريکا دفتر دارد و خدمات مرتبط با پيشگويي و مرگ به مشتريان خود ارائه مي کند. » همان طور که خود طراحان این وب سایت گفته اند گرچه برای محاسبه ی زمان مرگ از روش های پیچیده و دقیق علمی استفاده کرده اند اما به هر حال از بازدید کنندگان خود خواسته اند بعد از مطالعه زمان مرگ خود از زندگی کردن نا امید نشده و به فعالیت های روزمرهیشان ادامه دهند.تصویری از سایتتصویری از سایتتصویری از سایتتصویری از سایت